کد مطلب:149352 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:126

حادثه ی کربلا، تجسم عملی اسلام
قبلا عرض كردم كه ممكن است از یك جمله انواع استفاده ها از جنبه های مختلف بشود و همه هم درست باشند. حوادث هم چنین اند، و عرض كردم كه حادثه ی كربلا چنین حادثه ای است و حقیقتا وقتی خودم از روی فكر و حقیقت راجع به این حادثه تأمل می كنم می بینم همین طور است، و هر چه انسان بیشتر تأمل و تعمق می كند آموزشهای جدیدی پیدا می شود. دیشب عرض كردم كه این حادثه حادثه ای است شبیه پذیر و نمایش پذیر، دارای سوژه های بسیار زیاد كه گویی آن را برای نشان دادن تهیه كرده اند. اكنون عرض می كنم كه این جنبه ی حادثه ی كربلا راز دیگری دارد. (اینكه من تعبیر به «حادثه» می كنم نه به قیام و یا نهضت، برای این است كه كلمه ی قیام یا نهضت، آنچنان كه باید، نشان دهنده ی عظمت این قضیه نیست، و كلمه ای هم پیدا نكردم كه بتواند این عظمت را نشان بدهد. از این جهت، مطلب را با یك تغییر خیلی كلی بیان می كنم، می گویم حادثه ی كربلا؛ نمی گویم قیام، چون بیش از قیام است؛ نمی گویم نهضت، چون بیش از نهضت است.) آن راز این است كه اساسا خود این حادثه، تمام این حادثه تجسم اسلام است در همه ی ابعاد و جنبه ها؛ یعنی راز اینكه این حادثه نمایش پذیر و شبیه پذیر است، این است كه تجسم فكر و ایده ی چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است؛ همه ی اصول و جنبه های اسلامی


عملا در این حادثه تجسم پیدا كرده است؛ اسلام است در جریان و در عمل و در مرحله ی تحقق.

می دانید كه گاهی مجسمه سازی ها یا نقاشیها برای یك ایده ی بخصوص است. البته گاهی اساسا هیچ ایده ای در آن نیست و به اصطلاح هنر برای هنر و زیبایی است، ولی گاهی برای نشان دادن یك فكر است. شخصی كه از خارج برگشته بود، می گفت از جمله چیزهایی كه من در یكی از موزه های آنجا دیدم این بود كه بر روی یك تخت، مجسمه ی زن بسیار زیبا و جوانی بود و مجسمه ی جوانی هم در كنار او بود در حالی كه جوان از جا حركت كرده و یك پایش را پایین تخت گذاشته و رویش را برگردانده بود.

مثل اینكه داشت به سرعت از آن زن دور می شد. معلوم بود كه پهلوی او بوده است.

گفت من نفهمیدم كه معنای این چیست. آیا قصه ای را نشان می دهد؟ از راهنما پرسیدم. گفت: این تجسم فكر افلاطون است، فكری كه فلاسفه دارند درباره ی انسان و عشقها كه وصالها مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند، در نهایت امر تبدیل به بیزاریها، و معشوقها تبدیل به منفورها می شوند. اصلی است كه حكما و عرفا بیان كرده اند كه انسان عاشق چیزی است كه ندارد، و تا وقتی كه آن چیز را ندارد بدان عشق می ورزد. همین كه صد در صد به آن رسید، حرارت عشق تبدیل به سردی می شود و به دنبال معشوقی دیگر می رود. می بینیم این تجسم یك فكر است اما تجسمی بی روح؛ یعنی فكری را در سنگ نمایش داده اند و سنگ روح ندارد. این، واقعیت و حقیقت نیست. یا در نقاشیها ممكن است چنین چیزهایی باشد. و چقدر تفاوت است میان تجسم بی روح و تجسم زنده و جاندار كه یك فكر تجسم پیدا كند و پیاده شود در یك موضوع جاندار ذی حیات، آنهم نه هر جانداری (مثل نمایشهای بی حقیقت و صورت سازی هایی كه امروز درست می كنند و حقیقتی در كار نیست) بلكه در عین حال،تنها نمایش نباشد، حقیقت و و واقعیت باشد، یعنی پیاده شدن واقعی باشد.

حادثه ی كربلا خودش یك نمایش از سربازان اسلام است اما نه نمایشی كه صرفا نمایش یعنی صورت سازی باشد، آدمكهایی درست كنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقیقت نداشته باشد. مثلا آیه ی «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم


الجنة» [1] در حادثه ی كربلا خودش را در عمل نشان می دهد و همچنین آیات دیگر قرآن كه بعد ان شاء الله توفیق پیدا كنم به عرض می رسانم.


[1] توبه / 111.